جدول جو
جدول جو

معنی سلطنت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سلطنت کردن
(تَ)
پادشاهی کردن:
هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری
در دست خوبرویان دولت بود اسیری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سلطنت کردن
پادشاهی کردن، فرمان روایی کردن، حکومت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ مُ دَ / دِ)
پادشاه. (آنندراج) (بهار عجم). سلطنت راننده. آنکه پادشاهی کند. (فرهنگ فارسی معین) :
یکی سلطنت ران و صاحب شکوه
فرو خواست رفت آفتابش بکوه.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سُ تَ)
نفرین کردن. بسولیدن. بسوریدن. تهبیل. (تاج المصادر). لیط. (منتهی الارب) : همکاران وی را بسیار ملامت کردند بدین حدیث و لعنت کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). عامۀ مردم وی را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد. (تاریخ بیهقی ص 183).
گر ترا جز بت پرستی کار نیست
چون همی لعنت کنی بر بت پرست.
ناصرخسرو.
طاعت به گمانی بنمایدت ولیکن
لعنت کندت گر نشود راست گمانیش.
ناصرخسرو.
بر حب آل احمد شاید گر
لعنت همی کنند ملاعینم.
ناصرخسرو.
لعنت چه کنی به خیره بر دیوان
کز فعل تو نیز همچو ایشانی.
ناصرخسرو.
بر یزید و شمر ملعون چون همی لعنت کنی
چون حسین خویش را شمر و یزید دیگری.
سنائی.
یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد.
سعدی.
لعین، لعنت کرده شده. (منتهی الارب). لعان، لعنت کننده. قتل الانسان ما اکفره، لعنت کرده شد. لحی اﷲ فلاناً، لعنت کند خدای وی را. سقار، آنکه غیرمستحق لعنت را بسیارلعنت کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُدَ)
ختنه کردن. (ناظم الاطباء). ختان. بریدن. ختن: و طاهر را سنت کردند اندر سنۀ ست و سبعین و مأتین. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ فِ دَ کَ دَ)
فضولی کردن کودکان، حیله بازی و مکر نسبت به دیگری
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کنایه از فرمانبرداری کردن. اطاعت:
ای خداوندی که گردون با همه فرماندهی
میکشد از بندگانت صد هزاران سلطنت.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گزوتن گزودن بسوریدن بسولیدن نفرین کردن لعنت کردن بر کسی. نفرین کردن بر او لعن کردن: بدانست (آدم) که قابیل او را (هابیل را) گم کرد برو لعنت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطنت ران
تصویر سلطنت ران
آنکه پادشاهی کند سلطان پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنت کردن
تصویر سنت کردن
ختنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنت کردن
تصویر سنت کردن
((سُ نَّ. کَ دَ))
ختنه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
نفرین کردن، نفریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
لعنةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
Curse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
maudire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
لعنت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
অভিশাপ দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
สาปแช่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
呪う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
kulaani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
lanet etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
저주하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
咒骂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
לקלל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
mengutuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
maledire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
maldecir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
vervloeken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
проклинати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
проклинать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
przeklinać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
verfluchen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
amaldiçoar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
शाप देना
دیکشنری فارسی به هندی